هوا هوای کوهستان های اطراف فلات هیمالیاست.من هیچ کار باحالی برای انجام دادن ندارم.آن فلاسکی که برایم تولدم هدیه گرفته ام را هرروز می برم مدرسه و وقتی کیف چرمی اش را می بینم دلم می گیرد.با همچین کیف چرمی و فلاسکی باید بروم عضو یک گروه طبیعت گردی شوم.یک کیسه خواب هم باید بخرم و همچنین از آن کفش های عاج دار و چوب دستی و بزنم به دل طبیعت و جنگل های خزان دار.بردن فلاسک چای به مدرسه و سالن مطالعه توهین به شعور کوهنوردها و طبیعت گردها نیست؟

ما در شهرمان از این انجمن های مسخره ای که مهمانی های دوره ایشان را در کوه و پارک برگزار می کنند زیاد داریم.از قضا همۀ اعضایشان را پیرمردهای چاق مثلا بامزه و کارمندان بازنشستۀ آموزش و پرورش تشکیل می دهند.مرد هایشان در بهترین حالت با صندل و جوراب خاکستری می روند کوه و زن هایشان انگار قرارداد ابدی با مقنعه بسته اند و بی بروبرگرد همیشه در حال نقد و بررسی اوضاع اجتماعی اند.چرا همچین انجمن هایی باید برای من جالب باشد؟

خفن ترین و یا دست کم قابل تحمل ترین آدم های جوان شهر در کافه نارنجی جمع می شوند دورهم.کتاب می خوانند.حرف می زنند.بازی می کنند.می خندند و اکیپ های دوستیشان را گسترش می دهند.این یعنی من برای بودن در یک دورهمی ساده باید هرهفته کلی پول بدهم بابت نوشیدنی های کافه؟شت!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها