امروز یک چیزی خیلی مرا سوزاند.اینکه فهمیدم در طول این سه سالی که گذشته آنقدر با آدم های نامرد و بدقول و خودخواه دمخور بوده‌ام که دیگر بدجنسی کسی متحیر و عصبانی‌ام نمی‌کند.فکر کرده‌ام که دنیا یعنی همین که بخور تا خورده نشوی و ما اینجاییم که هر که بهتر از ماست را به زمین بکوبیم خودمان بالاتر برویم.آن کنش های صمیمانه و خالصانه‌ای که گاهی میبینم متاثرم می‌کند‌یادم می‌‌آورد که چه‌ دنیای قشنگی می‌توانست باشد.حالم بد می‌شود.بدتر و بدتر.

دیدن دعوا های هرروز بچه های سال کنکور دارد برایم عادی می شود.دعوا هایی که همه شان یک چیزی را بهم‌ نشان می دهد.کنکور آدم را وحشی می‌کند. درست که آموزش و پرورش کلی نقد بهش وارد است که توی ۱۲ سال نمی‌تواند آموزش های تربیتی درستی ارائه بدهد.اما‌ این سال آخر گلش است.باید بین بچه ها بود و دید که چطور آن چس‌مثقال انسانیت و نوع‌دوستی که حاصل معصومیت و لطافت انسانیشان است در سال کنکور کان لم یکن می شود.این است که ما در دانشگاه های برتر خود یک سری موجود داریم که بیشتر به گونه هایی تکامل یافته شبیهند تا نخبه.کسانی که شرایط سخت را تاب آورده‌اند و با برتری بر گونه های هم‌نژاد خود بقای خود را تضمین کرده‌اند.
جفاکاری دوستانم را که در حق همدیگر می‌بینم به کل ناامید میشوم.سگ توی هرچیزی که باعث می‌شود ما اینطور به جان هم بیفتیم.توی رقابت هم فقط میخواهیم یکی دیگر را پایین بکشیم.پیشرفت خودمان در اولویت بعدی است.

 قبلا ها یک روحیه‌ی متوسطی داشتم.حال میکردم با معمولی بودن و توی چشم نبودنم.حالا دارم‌بین همین ها بر میخورم.من هم کم از این ها ندارم.یک آشغالی هستم که فقط اینجا میتوانم اعتراف کنم که چطور از دیدن رشد بقیه استرس میگیرم.خودم را میکشم که نمره‌ام بهتر باشد.دوستانم را فراموش کرده‌ام.خانواده‌ام.زندگی معمولی و متوسط خودم.دلم نمیخواهد برگردم.نه.دلم میخواهد جای آدم هارا عوض کنم.یک چیزهایی واقعا سرجاش نیست. خوشحال نیستم.دلم راضی نیست اما بقا می‌گوید راهش‌ همین است.همین را بگیر برو جلو.قدرت کارت را راه می‌اندازت.البته تا آن موقع امیدوارم نیمچه وجدان و تعهدی در تو باقی مانده باشد.


مشخصات

آخرین جستجو ها